نگین عبدالهی پور- .1 یک جایی بودیم داشتیم نسل ها را با هم مقایسه می کردیم. مثال اینکه یک روزگاری در این مملکت گنده الت فوتبال ما هاشمی نسب بوده یا رهبری فرد و االن در این اوضاع افتضاح مثال حسین کنعان زادگان شر فوتبال ما باشد که تازه آنهم توبه کرده! یعنی فوتبالی که نقش منفی هایش اینطوری باشند، طبیعی است که نه سکوهایش پر می شوند ، نه روزنامه های ورزشی اش می فروشند و نه اینکه وقتی ای اف سی برای ما تهدید به تعلیق می کند، دو نفر پیدا شوند با کفگیر بزنند دهنش که دیگر برای قهرمان سابق آسیا از این الت بازی ها در نیاورد! بد روزگاری شده داداش! تیترها تکراری ، ستاره ها تو خالی ، عضله ها آمپولی ، مردانگی ها تتو شده ، خبرچین ها روی جلد ، پهلوان ها روی سکو ، مربی های اهل معرفت در خانه مشغول پاک کردن سبزی قرمه ، مربی های کارت به کارتی کنار خط مشغول بیزینس طال و غذای ایتالیایی ! هی روزگار ، هی روزگار چه بگویم که جوانی ما را نابود کردی! .2 می دانی ؟ ریموند کارور بود اگر اشتباه نکنم که می گفت : باید نویسنده ها را وادار کرد تا ساعتی کار کنند. باید امکان نوشتن را ازشان گرفت و وادارشان کرد فقط مطلبشان را در حالی تایپ کنند که زمان شان محدود است.آدم های دیگر منتظرند تا کار شما با دستگاه تایپ تمام شود و در نتیجه شما زمان اندکی برای نوشتن دارید. همین و بس. اینطوری شما وادار می شوید به نوشتن با حداکثر سرعت چون چاره دیگری ندارید. یادم نیست این جمالت از کارور بودند یا نویسنده دیگری اما کارور خودش اینطوری داستان می نوشت. یک روزهایی در زندگی اش بود که اوضاع خیلی گندی داشت. تازه ازدواج کرده بود و بچه دار هم شده بودند و هر دو جوان و بیکار و در نتیجه کارور برای جور کردن خرج زندگی ناچار بود برود بیرون حمالی کند! حمالی به معنای مطلق کلمه. و بعد در همان حال درس هم می خواند. در یک دانشگاه شبانه. و حاال شما حسابش را بکنید که تمام ساعاتی که می توانست کار کند یعنی کار نویسندگی کند ساعاتی بود که باید می رفت و در تالر دانشگاه پول می داد و ماشین تحریر کرایه می کرد. حساب کن هر روز بروی بیرون حمالی کنی ، و بعد درس هم بخوانی و بچه داری هم بکنی تا زنت بتواند برود یکجا پیشخدمت رستورانی شود تا خرج زندگی در بیاید و بعدش تو بروی در یک تاالر بین غریبه ها ، دست کنی توی جیبت و ببینی چقدر پول برای اجاره کردن یک ماشین تایپ داری و به همان اندازه که پول داری وقت داشته باشی.و بعد بنشینی مقابل دستگاه تایپ ، بدبختی های عالم بیایند مقابل چشمانت ، وبعد لحظه ای قبل از آنکه غم لشگر انگیزد تا خونت را بریزد ، یادت بیفتد که داری برای غصه خوردنت هم پول می دهی. یادت باشد که زمانی را از دست می دهی که ارزشش بیش از غصه خوردنت است و بعد بنشینی و تایپ کنی و تایپ کنی و تایپ کنی و برای مجالت مختلف بفرستی و منتظر بمانی. منتظر برای اینکه جوابت را بدهند. که داستان های تایپ شده و پست شده ات به دفتر مجالت ، فروخته شوند. که نامه ای برایت بیاید از نیویورک تایمز حاوی خبر چاپ داستانت و چکی که در آن حق التحریرت قید شده. داستانی که ، مطلبی که ، ستونی که ، یادداشتی که ، در دلش ، غمی نباشد ، انتظاری نباشد و فکر و خیال نویسنده اش را دیوانه نکند ، ارزش آتش زدن هم ندارد.