نگین عبدالهی پور- از صبح که بیدار شدم ، توی سرم موسیقی متن راه رفتن مرد مرده جیم جارموش را می شنیدم.همانی که جانی دپ بازی کرده و یک سرخپوستی داشت که اسمش نوبادی یا هیشکی بود! یک تکنوازی گیتار الکتریک که خود نیل یانگ زده بود و به نظرم ، بعد از قطعه لبه تاریکی اریک کلپتون یکی از بهترین موسیقی متن هایی است که برای یک فیلم یا سریال نوشته شده. تا نشنوید نمی دانید از چه حرف می زنم. بگردید دانلودش کنید. بگذریم. از صبح که بیدار شدم ، این آهنگ در گوشم بود. می نواخت و می نواخت و می نواخت و من سرگرم این بودم که چایم را بخورم و خودم را برای کار آماده کنم. سرم گرم بود به این سوال ، که امروز باید چه بنویسم و برای کجا بنویسم و داشتم لیست ذهنی ام را آماده می کردم و نیل یانگ ایستاده بود کنار آشپزخانه و داشت گیتارش را می زد و من حواسم بود که صدایش را بیاورم پایین که همسایه ها از خواب بیدار نشوند سر صبحی! او گیتارش را می زد و من چایم را هم می زدم و در ذهن ، نت برداری می کردم از فراز ها و فرودهای مطلبی که باید مطلب خوبی بشود وگرنه نوشتنش جز ضرر سودی ندارد و یانگ سرخوش از خلق آن نت های جاودان ، داشت موهای سپیدش را تکان می داد و آهنگش را می زد و کاری نداشت به فنجان چای داغی که گذاشته بودم و داشت آن نت جادویی لعنتی را تکرار می کرد و تکرار می کرد و من چایم را هم می زدم و هم می زدم و روزم را آغاز می کردم با صدای آهنگی که در ذهنم تکرار می شد. مثل فیلم پیانیست رومن پوالنسکی ، جایی که آدریان برودی پیانیست ، در خانه ای گیر افتاده بود و ناچار بود پیانو ننوازد که همسایه ها لویش ندهند و بعد هر روز می نشست روبه روی پیانو و بی آنکه به کالویه ها دست بزند ، در ذهنش آهنگ می زد. کامپیوتر را که باز کردم ، رفتم سراغ آهنگ محبوبم برای لحظه های خوبی حال. میگراتوری برد. مرغ مهاجر. نیل یانگ خسته بود. باید استراحت می کرد. داشت چایش را سر می کشید. آهنگ را که گذاشتم ، کمی گوش کرد ، چایش را سر کشید و با لحن خسته ای گفت : اکسلنت چویس! ... و من برگشتم سر کار. یک ساعت بعد که سرم را باال آوردم آنجا نبود! پالت دارد لیلی را می خواند و من دارم سرستون می نویسم. پالت از لیلی می خواهد تا بگوید که آسمان ببارد و من دارم به این فکر می کنم که در این روز خسته کننده ، اگر باران ببارد ، اگر بارانش تا شب طول بکشد ، آنهایی که خانه و کاشانه ای ندارند و شب ها روی کارتون می خوابند باید کجا بروند؟ بیخود نیست غم روزهای تلخ، چیز چرند و چرتی است. اگر صبح بود روی همین شعر برایتان یک چیزی می نوشتم که زود بروید لیلی و مجنون تان را پیدا کنید و بگویید که باران ببارد اما غروب یک روز تلخ...امان از این غروب های روزهای تلخ..